معنی نم هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
نم هکاردن
نام گذاری کردن
ادامه...
نام گذاری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سما هکاردن
رقصیدن
ادامه...
رقصیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
زنش هکاردن
درد شدید داشتن، طولانی شدن بارش باران
ادامه...
درد شدید داشتن، طولانی شدن بارش باران
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ هکاردن
سیخ کردن
ادامه...
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هکاردن
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
ادامه...
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنو هکاردن
آب تنی کردن
ادامه...
آب تنی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دم هاکردن
موی دماغ کسی شدن
ادامه...
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ هکاردن
تیز کردن هر چیز با سنگ و سوهان
ادامه...
تیز کردن هر چیز با سنگ و سوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
سو هکاردن
روشن کردن
ادامه...
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شد هکاردن
فاسد کردن
ادامه...
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
غو هکاردن
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
ادامه...
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
فرهنگ گویش مازندرانی
فس هکاردن
فین کردن
ادامه...
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کش هکاردن
شاشیدن
ادامه...
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
دمل هکاردن
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
ادامه...
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پم هکاردن
پهن کردن، گستردن
ادامه...
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
په هکاردن
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
ادامه...
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هکاردن
جمع کردن، گردآوردن
ادامه...
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چم هکاردن
عادت کردن، قلق کسی را به دست آوردن، آماده کردن، راضی کردن
ادامه...
عادت کردن، قلق کسی را به دست آوردن، آماده کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نرم هکاردن
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
ادامه...
خرد کردن، کسی را تحت تأثیر قرار دادن، مضروب کردن، تنبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
پر هکاردن
پرکندن مرغ و پرنده
ادامه...
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
پل هکاردن
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
ادامه...
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پمن هکاردن
پیمانه کردن، اندازه گیری مساحت زمین
ادامه...
پیمانه کردن، اندازه گیری مساحت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پی هکاردن
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
ادامه...
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
چم هاکردن
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
ادامه...
موقعیت و فرصت مناسب پیدا کردن، عادت کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنه هکاردن
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
ادامه...
توافق صاحبان گله مشترک بر سر تقسیم دامها بر مبنای غث و ثمین
فرهنگ گویش مازندرانی
تنک هکاردن
پهن کردن، گستردن
ادامه...
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هکاردن
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
ادامه...
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هاکردن
جمع آوری کردن، مرتب کردن
ادامه...
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک هکاردن
اصابت کردن، برخورد کردن
ادامه...
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چم هکارده
عادت کرده حیوان یا انسان مانوس و مالوف
ادامه...
عادت کرده حیوان یا انسان مانوس و مالوف
فرهنگ گویش مازندرانی
کل هکاردن
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
ادامه...
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی